
صفای اصفهانی
شمارهٔ ۹۲
۱
ما جهانجوی و جهانبان دلیم
رسته از مملکت آب و گلیم
۲
هستی خویش بغم داده و باز
از عنایات غم دل خجلیم
۳
از ازل آمده و دهر مدار
تا ابد دمبدم و متصلیم
۴
چه گلست اینکه ازو طینت ماست
ما به از لعبت چین و چگلیم
۵
رسته از هستی و پیوند هوا
بسته با آن بت پیمان گسلیم
۶
هدیه ئی نیست که مقبول شود
جان، ز جانانه خود منفعلیم
۷
من بدل دارم و پروانه بپر
هر دو از آتش او مشتعلیم
۸
آن سفر کرده که دل همره اوست
غیر ما نیست که دنبال دلیم
۹
بنده مالک و مسجود ملک
آدم منتظم معتدلیم
۱۰
همره ماست دو صد قافله دل
همگی بر همگی مشتملیم
۱۱
همه مستغرق توحید صفا
فانی و باقی لاینفصلیم
نظرات