صفای اصفهانی

صفای اصفهانی

شمارهٔ ۹۵

۱

امشب از اول شب مست و خرابست دلم

این چه حالست نه بیدار و نه خوابست دلم

۲

آتشی سر زد از آن گونه و افتاد بر آب

در دل ساغر و در سینه کبابست دلم

۳

چون سمندر بود و ماهی هر آتش و آب

زنده آتش و جنبنده آبست دلم

۴

بخیال رخ نیکوی تو گر بیتو بود

در بهشتست ولیکن بعذابست دلم

۵

نشود پیر جوانی که بپیری نرسد

پیرو پیر ز ایام شبابست دلم

۶

نفس روباه دنی را همه عصفور ضعیف

باز بازوی شه و ضیغم غابست دلم

۷

آب ایجاد ازین چشمه بود تشنه مخواب

تا سر آبست مبر ظن که سرابست دلم

۸

بر در خواجه ختمی زده خرگاه شهود

قدمی برتر قوسین ز قابست دلم

۹

صورتم میکده و سیرت من ساقی دور

سینه من خم و در خم می نابست دلم

۱۰

کتب الله کتابا ابدیا بیدیه

عشق باشد قلم صنع و کتابست دلم

۱۱

بنیوش ای سر سودازده پیغام حبیب

در میان تو و او فصل خطابست دلم

۱۲

هفت طور دل من هفت خط جام جمست

محرم راز حضورست و غیابست دلم

۱۳

سر مستان صفا گرم ز مینای صفاست

در گه میکده را خشت جنابست دلم

تصاویر و صوت

نظرات