
صفی علیشاه
بخش ۲۲۷ - عبدالقابض
۱
تو عبدالقابض آنرا دان زحالش
که گیرد حق بخود قلب و خیالش
۲
بگرداند دگر مانند رایض
و را بر نفس خویش و غیر قابض
۳
پس او چیزی که دور است از فرایض
نماید قبض و اینست از غوامض
۴
سزاوار آنچه نبود در خلایق
نماید قبض و آن قبض است لایق
۵
بگیرد آنچه هست از مصلحت دور
هم آمد در نظام تام معذور
۶
نباشد آن بحکم الله جاری
بود بهر عباد از نظم عاری
۷
گر این معنی بفهم آید چو آبت
رود بیرون ز خاطر اضطرابت
۸
مگیر آنرا که از دستت ستانند
نشین جائی کز آنجایت نرانند
۹
تمنای محالت از جنون است
هر آن آبی که نتوان خورد خونست
نظرات