
صفی علیشاه
بخش ۲۳۱ - عبدالمعز
۱
کند عبدالمعز را در تولی
حق از اسم معز بر دل تجلی
۲
فزاید هر زمان بر اعتزازش
بهر شیئی نماید دلنوازش
۳
بر اشیاء جمله او عزت پناهست
بهر ذی عزتی خود پادشاه است
۴
به بستان عزت گل آشکار است
گیاه تلخ نامطبوع و خوارست
۵
گهی باشد که از بهر علاجی
تو را بر آن گیاهست احتیاجی
۶
در اینجا عزت او بین که چونست
ز صد بستان گل قدرش فزونست
۷
به بخشی دربهای او چمنها
بحفظش پرده پوشی از سمنها
۸
در اینساعت که این اعزاز وحد یافت
از آن عبدالمعزعون و مدد یافت
۹
که او اسم معز را هست مظهر
بود ز و عزت ار زد حلقه بر در
۱۰
بعالم پس نباشد خوار چیزی
عزیز است از حق ارداری تمیزی
۱۱
شود قدرش بجای خویش معلوم
برون از جای خود خوار است و محروم
۱۲
بعزت پس بهر شیئی او دخیل است
چه عز در هستی اشیاء اصیل است
۱۳
مبین خوار ار که چیزی زهر ریز است
بجائی ز هر مارت هم عزیز است
نظرات