
صفی علیشاه
بخش ۳۲ - الباطل
۱
ز باطل گر بپرسی جز عدم نیست
عدم را هیچ وصفی در قلم نیست
۲
همه حق است و حق عین وجود است
جز او نبود که در غیب و شهود است
۳
عدم باشد جز او یعنی که باطل
ز باطل هیچ بودی نیست حاصل
۴
ز چشم دل یکی بنگر در اشیاء
که بینی نیست جز حق هیچ پیدا
۵
همه حقند و پیدا باطلی نیست
بجز موج اندرین یم ساحلی نیست
۶
شئوناتی که میبینی حبابند
حباب چه نکو بین جمله آبند
۷
تو پنداری که این و آن وجودند
جز او نبود وجود اینها نمودند
۸
نکوتر بین نباشد هم نمودی
بجز یک حق واحد نیست بودی
۹
بباطل پس عدم کردیم اطلاق
که آنرا جز عدم خود نیست مصداق
نظرات