
صفی علیشاه
شمارهٔ ۱۲
۱
ای صفی معشوقت آخر دیدی اندرخانه بود
بر سراغش گرد عالم گشتنت افسانه بود
۲
شاهدی کآواز او از کعبه میآمد بگوش
عشق بردم بر نشانش مست در میخانه بود
۳
زان بت بیپرده پوشد ار که شیخ شهر چشم
عذر او خواهم من از پیرمغان بیگانه بود
۴
زاهد ار پنداشت با تسبیح او گردد سپهر
بیخبر زان چشم مست و گردش پیمانه بود
۵
روز آدم را سیاه آنخال مشکین کرد و عقل
بر گمان افتاد کان دلبردگی از دانه بود
۶
دود او در سوختن میکرد ظاهر حال شمع
کاین شرر پنهان نه تنها در دل پروانه بود
۷
از صفی جو داری ار گمگشته ای در راه عشق
زانکه در زنجیر زلفش سالها دیوانه بود
نظرات