صفی علیشاه

صفی علیشاه

شمارهٔ ۲۱

۱

دانم که زلف از چه خم اندر خم اوفتد

تا صید دل به بند غمت محکم اوفتد

۲

جز آن دهان که در سخن آید به آشکار

بیرون ز قطره هیچ ندیدم یم اوفتد

۳

چه جای کشته بر تو کند خون دل حلال

بر رؤیت ار که دیده صاحب دم اوفتد

۴

باشد زعارض عرق آلوده‌ات مثل

آن نو شکفته گل که بر او شبنم اوفتد

۵

سرمست چون ز خانه در آیی و بگذری

در هر قدم سریت ابر مقدم اوفتد

۶

خال لبت بیان معما کند وز او

باشد مگر که مسئله مبهم اوفتد

۷

خوابست اینکه بینمت اندر کنار خویش

تا با بشر چگونه پری همدم اوفتد

۸

بر هم مزن دُو طرّه ، که دل‌هایِ عاشقان،

آشفته و شکسته بروی هم اوفتد

۹

تیر نگاهت ارکه صفی را از پا فکند

شاید که از کمانه او رستم اوفتد

تصاویر و صوت

دیوان صفی علیشاه، امیرکبیر، 1336 - میرزا حسن صفی علیشاه اصفهانی - تصویر ۴۵

نظرات

user_image
سیدمحمد جهانشاهی
۱۴۰۳/۰۴/۰۶ - ۰۴:۱۱:۰۳
بر هم مزن دُو طرّه ، که دل‌هایِ عاشقان،