صفی علیشاه

صفی علیشاه

شمارهٔ ۴۰

۱

می‌برد دل من بان ترک ختائی چون کنم

با شکنج طره‌اش زور‌آزمایی چون کنم

۲

خواستم جویم میانش بست عقلم را بموی

با چنین بیدانشی کشور‌گشائی چون کنم

۳

خال او دیدم پی آن دانه رفتم سوی دام

از کمند پرخمش فکر رهائی چون کنم

۴

از هواگیری آن گیسو شکستم پر و بال

مرغ دامم من بشاهین هوائی چون کنم

۵

عشق دریائیست کانجا چاره نبود بر غریق

آشنا دروی باین بی‌دست و پائی چون کنم

۶

ما و عجز بینوائی یار و استغنا و ناز

تا باستغنای او با بینوائی چون کنم

۷

پیش شمع روی او پروانه‌سان می‌سوخت جان

در شبان وصل تا روز جدایی چون کنم

۸

ناله‌های عاشقی آید زهر بندم چونی

گوش جانم بر نغمه چنگی و نانی چون کنم

۹

گر نیاید بر بهای باده‌‌ام روزی بکار

خرقه و سجاده را در تنگنائی چون کنم

۱۰

دلق و تسبیحم بمی شد رهن در کوی مغان

با چنین تردامنیها پارسائی چون کنم

۱۱

عاشقانرا دل ز کبر و کبریایی رسته است

کبریایی عشق بینم کبریایی چون کنم

۱۲

دل شکست از زلف یارم پر ز غم ساغر ز سنگ

استخوان دیگر نگیرد مومیایی چون کنم

۱۳

بنده عشقم نخوانم بعد ازین فرمان عقل

از خدائی رسته باشم کد‌خدائی چون کنم

۱۴

ناصحم گوید صفی می، نوش و از زاهد بپوش

من بصفوت زاده‌ام این بی‌صفائی چون کنم

تصاویر و صوت

دیوان صفی علیشاه، امیرکبیر، 1336 - میرزا حسن صفی علیشاه اصفهانی - تصویر ۶۳

نظرات