
صفی علیشاه
شمارهٔ ۴۷
۱
خواهم از دیوانگی هر چند بکشم دست من
باز در زنجیر گیسوئی شوم پابست من
۲
گیرم از ساقی نگیرم من بهشیاری شراب
چون کنم کز حال گردم زان دو چشم مست من
۳
همچو مرغ و ماهی اندر زلف یار افتادهایم
ما و دل او در هزاران دام و درصد شست من
۴
گرچه این پیوستگی زایمان و جان ببریدن است
مو بمو خواهم دل اندر زلف او پیوست من
۵
گر در این صوفیگری دستم نگیرد می فروش
باز کی خواهم ز عجب خانقاهی رست من
۶
گفته خواهم عیادت کرد از بیمار عشق
تا توآئی بر عیادت رفتهام از دست من
۷
صد قیامت رفت و برنگرفتیم روزی ز خاک
پیش بالای بلندت هرچه گشتم پست من
۸
گفته هستی صفی را کرده محروم از وصال
روی بنما تا به کلی بگذرم از هست من
نظرات