
صفی علیشاه
شمارهٔ ۹
۱
کرده بپا قامت نشسته قیامت
تا چه کند در قیامت آن قدر و قامت
۲
خیز و برافراز قامت ای بت چالاک
بین ز قیامت شود چگونه قیامت
۳
بر دهن او مگر بحرف و تبسم
ره نبرد هیچکس بهیچ علامت
۴
دل زد و عالم سفر نمود و بکویت
بیخبر از خود فکند رحل اقامت
۵
توبه چه باک ار شکست و وسوسه شد کم
عمر خم افزون سر پیاله سلامت
۶
لب چه غم ارتر نکرد ز آب خرابات
زاهد خشکی که خورده نان لئامت
۷
از لب جان پرور تو زنده شدش دل
عیسی مریم که داد، دادکرامت
۸
بر در رندان صفی بفقر و فنا رو
زانکه در آن حلقه نیست جای فخامت
۹
خرقه بسوزان که میفروش نگیرد
بر گرو نیم جرعه دلق امامت
۱۰
شیخ عبث میکند نصیحت رندان
او به ریا درخور است و ما به ملامت
نظرات