صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۱۰۸

۱

غم چندی بدل زار بغم مدغم ماست

ساقیا باده بیاور که دوای غم ماست

۲

خم زلف تو مگر جای غریبان باشد

که در آن حلقه قرار دل بی همدم ماست

۳

گر نیی کعبه چرا دل چو حجر داری سخت

ای که کوی تو منی و دهنت زمزم ماست

۴

گفتمش زلزله شهر خطا بهر چه بود

گفت از جنبش گیسوی خم اندر خم ماست

۵

راز ما باد صبا برد بهر شهر و دیار

ما در این فکر که این بی سر و پا محرم ماست

۶

با نسیم سحری قصه کن آغاز صغیر

قاصد خوشخبر و پیک نکومقدم ماست

تصاویر و صوت

نظرات