صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۱۱۴

۱

ای به فدای تو من و هر چه هست

وی تو حقیقت بت و من بت پرست

۲

دیگرم از غم نفسی هست نیست

از منت ای جان خبری نیست هست

۳

خار بیابان جنون نی همین

پای ز مجنون دل آزرده خست

۴

هر سر خاری که بپایش خلید

در دل و در دیدهٔ لیلی شکست

۵

ماه فلک پیش رخت منفعل

سرو چمن در بر بالات پست

۶

داشت ز غم دل سر دیوانگی

زلف تواش پای بزنجیر بست

۷

در ره عشق تو فتادم ز پای

آه نگیری گرم ای دوست دست

۸

در خم زلف تو مرا حال دل

هست همان حالت ماهی بشست

۹

یافت چه خوش حاصل ایام عمر

آن که شبی با تو به خلوت نشست

۱۰

تا ابد از عشق تو نالد صغیر

دیده رخت را چو به صبح الست

تصاویر و صوت

نظرات