
صغیر اصفهانی
شمارهٔ ۱۲۳
۱
ایخوش آنعارف سالک که ز راه آگاهست
حاصل بندگیش دیدن روی شاه است
۲
گرجهان بینی و بس فرق تو با حیوان چیست
چشم انسان همه بینای جمال الله است
۳
سر کویت شده از خون شهیدان دریا
مگر ایجان جهان کوی تو قربانگاه است
۴
خود که باشی تو که هر جامه بدوزم از وصف
پیش بالای تو چون آورم آن کوتاه است
۵
ای که اندر پی آن چاه ذقن میگردی
واقف رفتن خود باش براهت چاه است
۶
چه شود کامرواخواهی و خرم ما را
ای که بر ما هر چه تو را دلخواه است
۷
آه اگر لطف توام بدرقه ره نشود
که گهر دارم و صد راه زنم در راه است
۸
گر من از خود نیم آگاه صغیرا غم نیست
بندهٔ پیر مغانم که زمن آگاه است
نظرات