
صغیر اصفهانی
شمارهٔ ۱۲۷
۱
از غم زلفت ندانم دوش بر من چون گذشت
اینقدر دانم که دود آهم از گردون گذشت
۲
گر بگویم شمه ای از آن جگرها خون شود
آنچه بی لعل لبت بر ایندل پرخون گذشت
۳
بیتو بگذشت آنچه ایلیلای جان بر من شبی
در تمام عمر نتوان گفت بر مجنون گذشت
۴
پست شد شمشاد و کاجم در چمن پیش نظر
در ضمیرم چون خیال آنقدر موزون گذشت
۵
شربت وصلست عاشق را دوای درد و بس
زانکه اینجا کار از سقراط و افلاطون گذشت
۶
هر کسی گنج قناعت جست و استغنای طبع
در حقیقت دولتش از دولت قارون گذشت
۷
جز محیطت مینخوانم دیگر ای چشم صغیر
زان که عنوان تو از سیحون و از جیحون گذشت
نظرات