
صغیر اصفهانی
شمارهٔ ۱۲۹
۱
دل مرا ز کمندت سر رهائی نیست
کجا رود بکسش جز تو آشنائی نیست
۲
بیا بیا که دلم بی تو از جهان سیر است
مرو مرو که مرا طاقت جدائی نیست
۳
بدور چشم تو و زلف تو دگر کارم
بآهوی ختن و نافه ختائی نیست
۴
بتان چو دل بربایند بوسه ئی بدهند
ولی تو را صفتی غیر دلربائی نیست
۵
گدای شاه نجف شو که هیچ سلطنتی
به روزگار برابر بدین گدائی نیست
۶
صغیر پیرهنی بیش از جهان نبرد
کنون غمی بدل او را ز بی قبایی نیست
نظرات