
صغیر اصفهانی
شمارهٔ ۱۳
۱
جانا ز که آموختی این عشوه گری را
عشاق کشی خانه کنی پرده دری را
۲
سرو از تو خجل گشت چو سیب ذقنت دید
آری چه کند سرزنش بی ثمری را
۳
هر لحظه دلم در خم موئیت کند جای
خوش کرده فلک قسمت او در بدری را
۴
تا کی به فراق گل رخسار تو هر شب
هم ناله شوم نالهٔ مرغ سحری را
۵
جور فلک و طعنه اغیار و غم یار
یا رب چه کنم این همه خونین جگری را
۶
از بی خبری مدعیان بی خبرانند
زان خرده گرفتند به من بی خبری را
۷
در دست مرا چون هنری نیست همان به
بر حضرت او عرضه دهم بی هنری را
۸
آباد شدم از نظر پیر خرابات
نازم روش رندی و صاحب نظری را
۹
دیوانه شود همچو صغیر آن که ببیند
از چشم سیه غمزه آن رشگ پری را
نظرات