
صغیر اصفهانی
شمارهٔ ۱۴۲
۱
ای جسم تو بگرفته ز جان باج لطافت
جان را همه آسیبی و دل را همه آفت
۲
جان را بود آن لطف که در جسم کند جای
تو جای بجان کرده ای از فرط لطافت
۳
پرداختم از غیر تو دل بهر تو آری
رو بند کسان خانه به هنگام ضیافت
۴
تا خود چه شود کار من و ساقی و مطرب
کاندل به لطافت برد و این بظرافت
۵
گر همرهی خضر دهد دست توان کرد
یک چشم زدن طی دو صد ساله مسافت
۶
چون گوی فکن در قدم پیر مغان سر
تا آنکه ز میدان ببری گوی شرافت
۷
گردید صغیر از دل و جان بندهٔ شاهی
کز امر حقش داد نبیام ر خلافت
نظرات