صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۱۴۸

۱

دل ز راه دیده از نور جمالش روشن است

اندر این کاشانه تابان آفتاب از روزنست

۲

زاهدا حق را تو میخوانی ز عرش و من ز دل

از خدا دوری تو کوته کن سخن حق با منست

۳

از لباس طبع بیرون آمصفا شو که هیچ

رنگ و بویی نیستش تا غنچه در پیراهن است

۴

بی گره چون رشته‌شو تا طی نمائی راه عشق

ورنه درمانی که تنک اینره چو چشم سوزنست

۵

چند پیش خوشه چینان میبری دست طمع

آنچه میخواهی تو زینان پیش صاحب خرمنست

۶

ای بسا کس را که دعوی سلیمانیست لیک

ظاهر ایشان سلیمان و درون اهریمنست

۷

دل بدست آور که خلق و خالقت دارند دوست

زانکه پیش خلق و خالق اینصفت مستحسنست

۸

از گلستان جهان آنانکه پوشیدند چشم

خود درون جانشان صد گونه باغ و گلشنست

۹

صبر کن بر محنت دوران که راحت در قفاست

گرچه تاریکست شب‌ام ا بصبح آبستنست

۱۰

آنچه میگویند شرح عشق اینها گفتنیست

هست مطلبها بسی کاینها برون از گفتنست

۱۱

رو بخر با نقد هستی نیستی همچون صغیر

کاین متاع پربها ایمن ز دزد و رهزنست

تصاویر و صوت

نظرات