
صغیر اصفهانی
شمارهٔ ۱۵۴
۱
کارت ای یار بمن غیر ستمکاری نیست
مگرت با من آزرده سر یاری نیست
۲
نی خطا گفتم از این جور و جفا دست مدار
که جفای تو بجز عین وفاداری نیست
۳
چه غم ارخوار جهانی شدم اندر طلبت
بهر همچون تو گلی خار شدن خواری نیست
۴
بستهٔ دام تو از هر دو جهان آزاد است
اوفتادن به کمند تو گرفتاری نیست
۵
هر چه خواهی ز عجایب ز فلک بتوان دید
نیست نقشی که در این پرده زنگاری نیست
۶
هر گنه میکنی آزار دل خلق مکن
که بتر هیچ گناهی ز دل آزاری نیست
۷
بیکی تیر مژه صید دوصد دل کردی
تا نگویند خدنگ مژه ات کاری نیست
۸
ای خوشا مستی و مدهوشی و آسوده دلی
که بجز غصه و غم حاصل هشیاری نیست
۹
دوش میگفت کسی زردی رخسار صغیر
چاره اش هیچ بجز باده گلناری نیست
نظرات