صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۱۵۶

۱

دلم ز دست تو خون گشت و حجت هم این است

که هر چه اشک فشانم ز دیده خونین است

۲

بغیر شهد چشانی بدوست خون جگر

بحیرتم که تو را ای صنم چه آئین است

۳

همیشه وصف لبان تو بر زبان دارم

که نقل مجلس فرهاد نقل شیرین است

۴

دلم بدام سر زلف پر خمت ماند

بصعوهٔی که گرفتار چنگ شاهین است

۵

شکسته رونق بازار قند را به جهان

حلاوتی که ترا در دهان شیرین است

۶

طمع مدار ز من دین و دل دگر زاهد

که کفر زلف بتان رهزن دل و دین است

۷

اگر بآتش حسرت بسوخت جان صغیر

کند چه چاره که تقدیرش از ازل این است

تصاویر و صوت

نظرات