صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۱۵۷

۱

تا نگوئی بجهان دوست مرا بسیار است

دوست اکسیر بود این سخن از اسرار است

۲

راستی ز اهل صفا دوست بدست آوردن

آید آسان بنظر لیک بسی دشوار است

۳

آنکه دارد بنظر نفع خود از صحبت دوست

دوست نبود ز حریفان سر بازار است

۴

ای بسا دوست نما دشمن جانی که تمام

در تظاهر پی منظور خود آن مکار است

۵

ای بسا دوست که با دوست زند لاف وفا

لیک گاه عمل از وی بری و بیزار است

۶

ای بسا دوست که ازابلهی و نادانی

دوست را مایهٔ صدگونه غم و آزار است

۷

جذب گفتار مشو دوست مدان آنکس را

که نه گفتار وی‌ام یخته با کردار است

۸

دوست آنست که هنگام گرفتاری دوست

از طریق عمل آن غمزده را غمخوار است

۹

دوستی خود ثمر نخل وجود من و تست

سوختن در خور نخل است اگر بی بار است

۱۰

اثر دوستی و مهر و محبت باشد

آنچه در دهر ز صاحب اثران آثار است

۱۱

بهتر آنست کزین مسئلهٔ دور و دراز

رشته کوتاه کنم ورنه سخن بسیار است

۱۲

چون کنایت ز صراحت بود اولی اینجا

با همه بی نظری ها نظری در کار است

۱۳

مختصر شرحی اگر گفته‌ام از مهر و وفا

پی به مقصود برد آنکه دلش بیدار است

۱۴

با خدا باش و بپوش از همه کس دیده صغیر

فارغست از همه کس آنکه خدایش یار است

تصاویر و صوت

نظرات