صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۱۵۹

۱

اگر که خانهٔ خمار دایمم وطن است

عجب مدار که این خانهٔ‌ امید من است

۲

گذاری از چه که پشتت ز بار غم شکند

بنوش باده دمادم که باده غم‌شکن است

۳

به کوی میکده صحبت ز سیم و زر مکنید

که رفته‌ام من و سودا به نقد جان و تن است

۴

مرا نصیحت واعظ چگونه درگیرد

که وعظ او همه اظهار فضل خویشتن است

۵

نه من به خویش کنم عشقبازی ای یاران

به گردن دلم از زلف دلبری رسن است

۶

دلا دگر ز غم خود سخن مگو با یار

که در میان تو و یار حایل آن سخن است

۷

دو یار چون که هم‌ آغوش می‌شوند آن به

کنند رفع موانع اگرچه پیرهن است

۸

صغیر داشت به دل مطلبی و یارش گفت

چه مطلب است ترا کان به از رضای من است؟

تصاویر و صوت

نظرات