صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۱۷۶

۱

مگذار اینکه راز دلت بر زبان رسد

گر بر زبان رسید بگوش جهان رسد

۲

ره بر زیان ببند و زبان را نگاهدار

بر شمع هر زیان که رسد از زبان رسد

۳

دانی که حال روح چه باشد ز بعد مرک

مرغی قفس شکسته که بر آشیان رسد

۴

وامانده گان قافله را غول ره زند

آن رهرو ایمن است که بر کاروان رسد

۵

بلبل به نوبهار از آن در ترنم است

کز وصل گل به کام دل ناتوان رسد

۶

گل در تبسم است که از گلبن مراد

برگی نچیده بلبل شیدا خزان رسد

۷

تا زنده ای مخور غم روزی که چون تنور

باز است تا دهان تو هم بر تو نان رسد

۸

خوش خواه بهر غیر صغیرا که از خدای

خواهی هر آنچه بهر کسان بر تو آن رسد

تصاویر و صوت

نظرات