صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۱۸

۱

جانا ز روی خویش بر افکن نقاب را

تا کی نهان به ابر کنی آفتاب را

۲

مغرور حسن خود شده خوبان شهر مصر

ای یوسف از جمال برافکن نقاب را

۳

بنشسته ام به راه که شاید من گدا

گویم سلامی آن شه مالک رقاب را

۴

حالی که لاله را قدح باده بر کف است

ساقی مکن دریغ ز مستان شراب را

۵

ما درس معرفت ز خط یار خوانده ایم

بگذار در مقابل زاهد کتاب را

۶

دیدم به خواب خنجر خونین به دست یار

جویا شدم ز ابروی او شرح خواب را

۷

گفتا صغیر قتل تو تعبیر خواب توست

آورده بود کاش به فعل این جواب را

تصاویر و صوت

نظرات