
صغیر اصفهانی
شمارهٔ ۲
۱
ز ممکنات توان دید طلعت او را
که یک یک آینهاند آن جمال نیکو را
۲
گرش مشاهده خواهی ز خویش چشمبپوش
که او ز دیدهٔ خود بین نهان کند رو را
۳
ز خویش گم شو و آنگه خدای را میجوی
که واجبست ز خود گم شدن خداجو را
۴
تهی نکرده ز هر بو مشام کی شنوی
شمیم دلکش آن طرهٔ سمن بو را
۵
رواست کار خدایی ز دوستدار خدا
که اتصال به آن بحر باشد این جو را
۶
درآ به مذهب عشق و فسانه بین و فسون
میانهٔ ملل این شورش و هیاهو را
۷
مگر صغیر نداند حکایتی جز عشق
که نیست جز سخن عشق بر زبان او را
نظرات