صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۲۱۰

۱

فلک خم گشت کز خود طرح چوگان تو اندازد

چو گو شد مهر تا خود را بمیدان تو اندازد

۲

عجب شیرین نمکدانی بود لعلت که میخواهد

دل مجروح خود را در نمکدان تو اندازد

۳

بمانند دل مجروح من صد چاک شد شانه

که شاید چنک در زلف پریشان تو اندازد

۴

درآ در بوستان تا سرو از خجلت ز پا افتد

نظر چون بر قد سرو خرامان تو اندازد

۵

عجب نبود ز حسن دلفریبت ای زلیخاوش

که یوسف خویش در چاه ز نخدان تو اندازد

۶

صبا گرد جهان سرگشته میگردد همی شاید

که تا رحل اقامت در بیابان تو اندازد

۷

دلا مگذار از کف شیشهٔ می‌بیشتر از آن

که گردون سنک کین بر شیشه جان تو اندازد

۸

ستمکارا ستم کم کن که آخر چنک آویزش

مکافات عمل اندر گریبان تو اندازد

۹

صغیرا گر وصال یار خواهی دیده گریان کن

بود کان مه نظر بر چشم گریان تو اندازد

تصاویر و صوت

نظرات