
صغیر اصفهانی
شمارهٔ ۲۱۶
۱
چون بدل ناوک آن شوخ پری زاد آمد
شست او را ز دل آواز مریزاد آمد
۲
دوش میگفت که با آتش عشقم چونی
ای عجب از من دل سوخته اش یاد آمد
۳
ای پری رو که تنت هست بنرمی چو حریر
سخت تر از چه دلت ز آهن و فولاد آمد
۴
دیگران نقل و میو بوسه گرفتند از تو
این منم کز تو نصیبم همه بیداد آمد
۵
تا ابد باد در میکده یارب مفتوح
زانکه هر غمزدهٔی رفت در آن شاد آمد
۶
هر که طفل دل خود داد بشاگردی عشق
به هنرهای جهان یکسره استاد آمد
۷
چند ای شمع شرر بر پر پروانه زنی
باخبر باش پی کشتن تو باد آمد
۸
بعد از آنی که ز شفقت دل شیرین شد نرم
آهنین تیشه شد و بر سر فرهاد آمد
۹
دوش بنوشت چو شرح ستم یار صغیر
دفتر اوراق شد و خامه به فریاد آمد
نظرات