صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۲۱۸

۱

ایدل این شوخ پریوش که چنین میگذرد

باخبر باش که غارتگر دین میگذرد

۲

این صنم عمر عزیز است مگر یا شب وصل

یا مگر عهد شباب است چنین میگذرد

۳

در کمینم که ببوسم لب لعلش آری

تشنه لب کی ز سر ماء معین میگذرد

۴

شهریاری که شهانند گدای در او

کی بسر وقت من گوشه نشین میگذرد

۵

روی خود را دمی ای شوخ در آئینه ببین

تا بدانی چه بعشاق حزین میگذرد

۶

گندم خال تو نازم که بیک جلوهٔ آن

بوالبشر از سر فردوس برین میگذرد

۷

تا که سرو قدت آید بکنارم روزی

جوی اشگم به یسار و به یمین میگذرد

۸

هست در فقر صغیرا گهری کز پی آن

پور ادهم ز سر تاج و نگین میگذرد

تصاویر و صوت

نظرات