
صغیر اصفهانی
شمارهٔ ۲۲۰
۱
برافکن پرده تا خورشید تابان از سما افتد
خرامان شو دمی تا سرو در بستان ز پا افتد
۲
صبا بر هم مزن چین سر زلفش که میترسم
ختن ویران شود آشوب در شهر ختا افتد
۳
شنیدم آن پری از شهر خود عزم سفر دارد
چه خوشباشد گذار محملش در شهر ما افتد
۴
دلم تا دید آن چاه ز نخدان و خم گیسو
چو یوسف گه بچاه و گه بزندان بلا افتد
۵
نسازم قبله تا از طاق محراب دو ابرویش
نماز من کجا مقبول درگاه خدا افتد
۶
سیه شد روزگارم چون خطش از حسرت خالش
که باید جای هندو بر لب آب بقا افتد
۷
صغیر از بهر دیدارش نشیند بر سر راهش
بود کانشاه خوبان را نظر سوی گدا افتد
نظرات