صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۲۲۳

۱

یار بی پرده عبث پرده ز عارض نگشاید

رونما جان طلبد تا ندهی رخ ننماید

۲

از وفا نام مبر در بر آن شوخ که با وی

هر چه مهر تو شود بیش جفایش بفزاید

۳

لاف از عقل و دل و دین بر آن مه نتوان زد

که بیک غمزهٔ چشم سیه این هر سه رباید

۴

هر نفس می‌طلبم کام خود از یار و لیکن

ترسم آخر نفسم در عوض کام برآید

۵

منکه در عشق توام خون جگر آب وضو شد

جز بمحراب دو ابروی توام سجده نباید

۶

نیست انصاف که یار دگری بر تو گزینم

که بود در تو ز حسن آنچه ترا باید و شاید

۷

شب غم روز جنون زاد برای تو صغیرا

می ندانم دگر ا ین روز برای تو چه زاید

تصاویر و صوت

نظرات