
صغیر اصفهانی
شمارهٔ ۲۳۱
۱
دل آنچه داشت در بر دلبر نیاز کرد
نازم به همتش که مرا سرفراز کرد
۲
یک بوسه زان دو لعل بصد جان برابر است
الحق که جای داشت بما هر چه ناز کرد
۳
نازم به نقطهٔ دهن او که بی سخن
از هست و نیست بر دل من کشف راز کرد
۴
پر گشته است شهر ز دیوانه آن پری
گوئی گره ز سلسلهٔ زلف باز کرد
۵
عاشق به کار خویش دمی وا نمیرسد
محمود عمر خود همه صرف ایاز کرد
۶
بر یاد چشم و ابروی دلدار بود و بس
عارف اگر که خورد می و گر نماز کرد
۷
زاهد ز من همی دل و دین خواهد این گدا
بنگر که دست در بر مفلس دراز کرد
۸
رو چاره جوی ای دل بیچاره از علی
بایست چاره را طلب از چاره ساز کرد
۹
شاهی که داد بندگی خود چو بر صغیر
یکبارهاش ز هر دو جهان بی نیاز کرد
نظرات