
صغیر اصفهانی
شمارهٔ ۲۳۲
۱
هر دل به امیدی پی دلدار برآمد
زان جمله دل من پی دیدار برآمد
۲
حالی همه جا مینگرم طلعت او را
صد شکر که کام دلم از یار برآمد
۳
برگوش من آن زمزمه از جمله اشیاء
آید که ز منصور سر دار برآمد
۴
بر در قدم یار بیفکندم و صد شکر
کز دست من دلشده این کار برآمد
۵
جز اهل دل او را نشناسد و نبینند
با آنکه ز خلوت سر بازار برآمد
۶
الحق که بود آیتی از حس و جمالش
هر گل که بطرف چمن از خار برآمد
۷
می خواست که از اهل نظر دل برباید
با این همه کرو فر و آثار برآمد
۸
حیف است نرفتن بخریداری آنشوخ
کانشوخ بدنبال خریدار برآمد
۹
خوش چنک تو افکند بدان طره صغیرا
آهی که ترا از دل افکار برآمد
نظرات