صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۲۳۳

۱

دلم نظر سوی آن زلف پرشکن دارد

بلی غریب نظر جانب وطن دارد

۲

بتی که نیست مرا غیر او دگر یاری

هزار عاشق دیگر به غیر من دارد

۳

ز خاک بهر چه با داغ سر زند لاله

بدل نه گر غم آن سرو سیمتن دارد

۴

از آن خوش است بتنگی دلم که اینحالت

بیادگار از آن غنچهٔ دهن دارد

۵

زمن گریخت دل و رفت در چه ذقنش

بحیرتم که چه اندر چه ذقن دارد

۶

روا بود که بپوشد چو من نظر ز چمن

کسی که بر گل رویش نظر چو من دارد

۷

ز خاک ره بت من دارد آن کرامت ها

که عیسی از لب و یوسف ز پیرهن دارد

۸

ز عشق من شده حسن تو شهره در عالم

که شهرت اینهمه شیرین ز کوهکن دارد

۹

ز نیستی بطلب‌ امن و عافیت آری

چه باک رهرو مفلس ز راهزن دارد

۱۰

زنی شنید صغیر آنچه بایدش واعظ

دگر چگونه ترا گوش بر سخن دارد

تصاویر و صوت

نظرات