صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۲۴۵

۱

دلم به طرهٔ پرچین یار افتد و خیزد

چنان که مست بشبهای تار افتد و خیزد

۲

چو رخ نماید و تازد سمند ناز هزاران

پیاده در پی آن شهسوار افتد و خیزد

۳

چنان که سنبل تر از نسیم بر ورق گل

ز شانه زلف بروی نگار افتد و خیزد

۴

عجب ز نرگس بیمار او که هر که ببیند

همی بنالد و بیماروار افتد و خیزد

۵

غمین مشو ز فتادن براه عشق که سالک

هزار بار در این رهگذار افتد و خیزد

۶

برای بوسهٔ یکجای پای ناقهٔ لیلی

هزار مرتبه مجنون زار افتد و خیزد

۷

فتادیش چو بپا عزم خاستن مکن آری

نه عاشق است که در پای یار افتد و خیزد

۸

صغیر چون نتواند بروزگار ستیزد

همان به است که با روزگار افتد و خیزد

تصاویر و صوت

نظرات