
صغیر اصفهانی
شمارهٔ ۲۵۱
۱
هر صاحب نامی دمی آرام ندارد
آسوده دل آنکو بجهان نام ندارد
۲
منعم تو و آنخانهٔ پرگندم و صد غم
درویش جوی غصهٔ ایام ندارد
۳
آن مرغ که رقصان شده از دیدن دانه
بیچاره مسکین خبر از دام ندارد
۴
آغاز مکن کجروی ای دوست که هر کار
بیرون رود از راستی انجام ندارد
۵
آن بنده تمامست که بر درگه سلطان
در خدمت خود دیده بر انعام ندارد
۶
با بخت هنر سود دهد بهر تو آری
زحمت مکش ار طالعت اقدام ندارد
۷
ز اسلام ملاف ار بدلت مهر علی نیست
کافر دل تو راه به اسلام ندارد
۸
سلطان نجف آنکه ببام شرف او
ره تا به ابد طایر اوهام ندارد
۹
تا گشت صغیر از دل و جان بندهٔ آنشاه
اندوه ز انبوهی آثام ندارد
نظرات