
صغیر اصفهانی
شمارهٔ ۲۵۸
۱
گر نه برقع بر رخ آن مه جبین افتاده بود
مهر از خجلت ز چرخ چارمین افتاده بود
۲
گر بدان صورت دل و دین باختم عیبم مکن
زانکه در آنعکس صورت آفرین افتاده بود
۳
گر نه از باد صبا زلفش پریشان شد چرا
دوش آن آشوب اندر ملک چین افتاده بود
۴
از وجودی چون تو ای مسجود اهل اسمان
قرعه اقبال بر خلق زمین افتاده بود
۵
شیخ دانی از چه مینالید هنگام سحر
در خیال خلد و وصل حور عین افتاده بود
۶
راه ما از عشق شد نزدیک ور نه تا ابد
کار ما در دست عقل دوربین افتاده بود
۷
خمر دوشین را چه شد دانی بمستی ها سبب
عکس ساقی در میان ساتکین افتاده بود
۸
چون روی بیرون ازین عالم به بینی خویشرا
گوهری کاندر میان ماء و طین افتاده بود
۹
گر تکلم از زبان دل نمیکردی صغیر
کی کلامت دلپذیر و دلنشین افتاده بود
نظرات