
صغیر اصفهانی
شمارهٔ ۲۶۸
۱
پیر گشتیم و دل از عشق جوانست هنوز
دیده بر طلعت خوبان نگرانست هنوز
۲
پایم از اشک روان در گل و چون سایه روان
دلم اندر پی آن سرو روانست هنوز
۳
ترک چشمش بهوا داری ابرو و مژه
عالمی کشته و تیرش به کمانست هنوز
۴
عاشقان خویش رساندند به سر حد یقین
شیخ در مسئلهٔ ظن و گمانست هنوز
۵
از یکی جلوه که در روز ازل کرد آنشوخ
شورش و غلغله در خلق جهانست هنوز
۶
گفت با کوه شبی قصه خود را فرهاد
کمر کوه از آن غصه کمانست هنوز
۷
گر از آن غنچهٔ لب کام گرفته است صغیر
همچو بلبل ز چه در شور فغانست هنوز
نظرات