صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۲۶۹

۱

رهد ز زلف تو دل در بر من آید باز

اگر که صعوهٔ مسکین رهد ز چنگل باز

۲

بیک نگاه تو از هوش آنچنان رفتم

که تا بصبح قیامت بخود نیایم باز

۳

تو را بکنج لب لعل دانهٔ خالی است

که مرغ جان بهوایش همی کند پرواز

۴

بغیر چشم تو کز غمزه صید خلق کند

بروزگار کس آهو ندیده تیرانداز

۵

اگر تو قبله مقصود نیستی از چیست

دو ابروی تو بچشم آیدم بوقت نماز

۶

چه مظهری تو که لعل لب تو‌ام وزد

بصد چو عیسی مریم کرامت و اعجاز

۷

بخاکپای تو کردم نیاز هستی خویش

بنازمت که تو هستی هنوز بر سر ناز

۸

بغیر روی توام در نظر نمی آید

چه در یمین و یسار و چه در نشیب و فراز

۹

شگفت نیست ز منصور اگر اناالحق گفت

که از تمامی اشیا بر آید این آواز

۱۰

چه رازها که ز پیر مغان شنید صغیر

بمجلسی که صبا هم نبود محرم راز

تصاویر و صوت

نظرات