صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۲۷۵

۱

من و ترا بسخن کرده او بهانهٔ خویش

که خوبگوید و خود بشنود فسانهٔ خویش

۲

ببین ببزم که نائی چگونه از لب خود

دمد به نای و دهد گوش بر ترانهٔ خویش

۳

من و خرابی دل بعد ازین که آن دلبر

خراب کرد دلم را و ساخت خانهٔ خویش

۴

بدامن ار فکنم طفل اشگ این نه عجب

دهم بدامن خود جای نازدانهٔ خویش

۵

گرفته مرغ دلم خو چنان بدان خم زلف

که یاد می‌نکند هیچ ز آشیانهٔ خویش

۶

بهشت آن تو زاهد همین بس است مرا

که خواند پیر مغانم بر آستانهٔ خویش

۷

بیاب از دل درویش گوهر مقصود

که ساخته است حق این گنج را خزانهٔ خویش

۸

روا بود که دهد هر دو کون را از کف

صغیر در طلب دلبر یگانهٔ خویش

تصاویر و صوت

نظرات