
صغیر اصفهانی
شمارهٔ ۲۷۷
۱
دلم بیمار و یاد چشم بیماری پرستارش
پرستاری چنین یارب چه باشد حال بیمارش
۲
گرفتارم بتار طرهٔ طرار دلداری
که درهر جا دلی پیدا شود باشد گرفتارش
۳
بنایی کوهکن بگذاشت اندر بیستون از خود
که هر کس بنگرد گوید بنازم دست معمارش
۴
به پشت پردهٔ عصمت بود حسن از حیا پنهان
همانا عشق بایستی که تا سازد پدیدارش
۵
ببین عشق زلیخا چون تقاضا کرد با یوسف
کشید از دامن یعقوب پیغمبر به بازارش
۶
الا یوسف ببازار است بازآ در خریداران
زلیخا نیستی هم با کلافی شو خریدارش
۷
لقای دوست را دانی اگر کیفیت و لذت
سراپا دیده گردی چون صغیر از بهر دیدارش
نظرات