صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۲۷۸

۱

آنکه گشتیم و نجستیم در اطراف جهانش

نیک در خویش چو دیدیم بدل بود مکانش

۲

جذبهٔ عشق چنان برده دوئی را زمیانه

که بخود می‌نگرم دیده چو گردد نگرانش

۳

کسی آگاه از این صحبت من نیست جز آنکو

عکس جانانه فتاده است در آئینه جانش

۴

سر دلدار نهان ماند و از اینست که آنرا

بکس ار پیر مغان کرد بیان دوخت دهانش

۵

خواست گوید سخنی شمع از آن راز نهفته

سخنش شعلهٔ آتش شد وزانسوخت دهانش

۶

چیست در میکده عشق که هر کس بدر آید

خوش سبکبار نمایند بیک رطل گرانش

۷

جای یک بوسه زمین آن خود از میکده دارم

بخدا گر بفروشم بهمه ملک جهانش

۸

کیست از منطق گویای تو گوینده صغیرا

که همه کنز معانی و رموز است بیانش

تصاویر و صوت

نظرات