صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۲۸۱

۱

در خمر طرهٔ طرار کمند اندازش

دل چنان رفت که در خواب ندیدم بازش

۲

خواهی ار حال من و یار بدانی اینست

او بخون پیکر من میکشد و من نازش

۳

چرخ را بیضه وش آورده بزیر پر خویش

مرغ دل تا بهوای تو بود پروازش

۴

هست تفسیر شکر خندهٔی از لعل لبت

میرود هر سخن از عیسی و از اعجازش

۵

جام جم گیر بکف تا بتو گردد معلوم

که چه انجام جهانست و چه بود آغازش

۶

رازها بس به بر پیر مغانست ولی

تا بدو سر ندهی پی نبری بر رازش

۷

سخن عشق بود آتش سوزان آری

نتوان کرد بهر خام طمع ابرازش

۸

گوشهٔ معرفت آباد خموشی جایی است

کانکه شد ساکن آن هست ملک دمسازش

۹

نی صغیر است که گوید سخن اینگونه بلی

نائی است آنکه تو از نی شنوی آوازش

تصاویر و صوت

نظرات