صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۲۹۴

۱

بفشان شکری از لعل لب ای کان نمک

کز وجود دهنت خلق فتادند بشک

۲

نه همین از غم زلفت رسد آهم بسماک

کز غم غبغبت اشگم شده جاری بسمک

۳

لطفت افزون بود ایجان ز ملک صد چندان

کز بشر لطف پری یا زپری لطف ملک

۴

دوش در خویش نمودم سفر اندر طلبت

هاتفی گفت بمقصد رسی الله معک

۵

نقش شد نام تو بر صفحهٔ دل وین عجبست

صفحه صدپاره شد و نقش نمیگردد حک

۶

گفتم ای سیم تن از سنگ چرا داری دل

گفت این بر زر عشاق بود سنگ محک

۷

عشق آن یار گرانست که در بردن آن

چون حلال قد من گشت دو تا پشت فلک

۸

روزی آید شودت وصل صغیرا روزی

شب و روز ار زغم یار نگردی منفک

تصاویر و صوت

نظرات