
صغیر اصفهانی
شمارهٔ ۳۰
۱
چو در کویت وطن دارم نجویم باغ رضوان را
چو بر رویت نظر دارم نخواهم حور و غلمان را
۲
نه کافر نی مسلمانم که یاد طره و رویت
ببرد از خاطرم یکباره شرح کفر و ایمان را
۳
دو جرعه بادهام ساقی کرم کرد و یکی دیدم
می و مینا و ساقی عشق و عاشق جان و جانان را
۴
شبی در خواب میدیدند کاش آن طره را آنان
که بر من خرده میگیرند گفتار پریشان را
۵
ندید ار زاهد آن رخسار این نبود عجب آری
نبیند چشم نابینا رخ خورشید تابان را
۶
به عالم هرکسی آورده بر کف از کسی دامان
صغیر آورده بر کف دامن شاه خراسان را
۷
منم خاک کف پای سگ کوی شهنشاهی
که ضامن شد ز راه مرحمت وحش بیابان را
۸
همیخواهم به آن چیزی که خود میداند آن سرور
نوازد از طریق لطف این عبد ثناخوان را
نظرات