صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۳۰۰

۱

دانی چرا در سیر خود بر خویش میلرزد قلم

ترسد که ظلمی را کند در حق مظلومی رقم

۲

یک کاروان ماند بشرپویان قفای یکدیگر

گیتی رباطی با دو در یکدر فنا یکدر عدم

۳

در این ره پر ابتلاهان پا منه سر در هوا

ترسم از آن کافتی ز پا بر سر زنی دست ندم

۴

عمر عزیزت شد تلف وز آن نداری جز اسف

تا فرصتی داری بکف باید شماری مغتنم

۵

گیرم علم افراختی بر ملک عالم تاختی

جان جهان بگداختی در آتش ظلم و ستم

۶

روزی علم گردد نگون گردی بدست غم زبون

نیکی کن و در دهر دون نامت بنیکی کن علم

۷

گردد ثناگستر زبان بر حاتم و نوشیروان

هر جا که صحبت در میان از عدل آید وز کرم

۸

بس کن صغیر از این سخن کامروز در خلق زمن

معمول نبود هیچ فن جز جمع دینار و درم

تصاویر و صوت

نظرات