صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۳۰۷

۱

چون روز ازل رخت به میخانه کشیدیم

امروز عجب نیست که پیمانه کشیدیم

۲

در حشر چو پرسند ز کردار بگویم

عمری همه را ناز ز جانانه کشیدیم

۳

دیدیم چو زنجیر سر زلف بتان را

فریاد و فغان از دل دیوانه کشیدیم

۴

از طره اش آرند بما تا خبر دل

منت ز صبا گاه وگه از شانه کشیدیم

۵

از سوختن خود به بر شمع عذارش

سدی بره صحبت پروانه کشیدیم

۶

یکتار از آن گیسوی پرچین و گره بود

آنرشته که در سبحهٔ صد دانه کشیدیم

۷

دیدیم چو خلقی همه بیگانه ز عشقد

پا یکسر از آن مردم بیگانه کشیدیم

۸

تا حشر به میخانه مقیمیم صغیرا

چون روز ازل رخت به میخانه کشیدیم

تصاویر و صوت

نظرات