صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۳۱

۱

بگشود تا به خنده لب نوشخند را

در هم شکست رونق بازار قند را

۲

عاقل چه پند بر من دیوانه می‌دهی

تو عشق را ندانی و دیوانه پند را

۳

کوتاه گشت دست تمنایش از دو کون

هر کس گرفت آن سر زلف بلند را

۴

از جمله کارها دل من عشق پیشه کرد

یارب چه سازم این دل مشگل پسند را

۵

آوخ ز خال کنج لبش کان سیاه کرد

روز سفید گوشه نشینان چند را

۶

داند ز دیدن رخ او حالت مرا

هر کس که دیده بر سر آتش سپند را

۷

کس نیست چاره ای به غم ما کند صغیر

گوئیم با که درد دل دردمند را

تصاویر و صوت

نظرات