
صغیر اصفهانی
شمارهٔ ۳۱۶
۱
چرا همیشه نه پیچان چو تار موی تو باشم
که همچو موی در آتش ز طبع و خوی تو باشم
۲
به عیش پا زدهام تا غم تو گشته نصیبم
ز خویش گم شدهام بس بجستجوی تو باشم
۳
کسان ز فتنه گریزند و من برغم سلامت
همیشه در طلب چشم فتنه جوی تو باشم
۴
مرا به کشمکش کفر و دین چه کار که دایم
خیال موی تو دارم بفکر روی تو باشم
۵
بگفتیم بسر آیی بوقت مرک طبیبا
اجل رسیده و اکنون در آرزوی تو باشم
۶
ز هر دیار ملول و هوای کوی تو دارم
ز هر حدیث خموش و بگفتگوی تو باشم
۷
ز شوق جنت و خوف جحیم فارغماما
در اشتیاق بهشت رخ نکوی تو باشم
۸
در آنمقام که هر کس مقام خویش نماید
مرا بس اینکه سگی از سگان کوی تو باشم
۹
کجا غم دلم از سیر گل علاج پذیرد
که چون صغیر گرفتار رنگ و بوی تو باشم
نظرات