
صغیر اصفهانی
شمارهٔ ۳۱۸
۱
ای رخت باغ بهشت و لب لعلت تسنیم
آتش هجر تو سوزنده تر از نار جحیم
۲
تا زگیسوی تو بویی بمن آرد همه شب
تا سحرگاه نشینم به گذرگاه نسیم
۳
دهنت حلقه میم و الف قامت من
گشته چون دال دو تا از غم آن حلقهٔ میم
۴
جان چه کار آیدم الا که تو روزی ز وفا
بسرم آیی و سازم بقدومت تقدیم
۵
گر بغیر تو ندارم سر صحبت نه عجب
که مرا صحبت اغیار عذابی است الیم
۶
منزل ما بخرابات خود امروزی نیست
روزگاریست در این طرفه مقامیم مقیم
۷
چه کند عاشق اگر تن ببلا در ندهد
بهر بیچاره بلی چاره چه باشد تسلیم
۸
همت از چرخ بیاموز که شد بر در دوست
از ازل تا به ابد ملتزم یک تعظیم
۹
هر شجر نخلهٔ طور و همه جا وادی طور
کیست آنکس که باو یار شود بخت کلیم
۱۰
دانی امروز وفا چیست بعهد ازلی
اینکه با پیر مغان تازه کنی عهد قدیم
۱۱
من صغیرستم و اظهار بزرگی نکنم
پای هرگز نگذارم به در از حد گلیم
نظرات