صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۳۲۳

۱

سخن از زلف تو گویند دل و شانه به هم

می‌نمایند دو گم‌گشته ره خانه به هم

۲

سوختم ز آتش عشق تو ولی خرسندم

که رسیدیم در این ره من و پروانه به هم

۳

آشنای تو به دل غیر تو را ره ندهد

که نسازند به یک خانه دو بیگانه به هم

۴

حرمت کوی تو گر شیخ و برهمن یابند

نفروشند دگر کعبه و بتخانه به هم

۵

شیخ را پای پیمان زده‌ام ساقی کو

تا رساند لب من با لب پیمانه به هم

۶

دوستان بهر من از حالت مجنون گویید

که خوش آید خبر حال دو دیوانه به هم

۷

در قیامت به رهش باز فرو ریزم جان

افتد آنجا چو گذار من و جانانه به هم

۸

کمتر از جغد و غراب اهل جهانند صغیر

که نسازند در این منزل ویرانه به هم

تصاویر و صوت

نظرات